یادداشت آنلاین-جامعه شناسي علم خاصي است ومشاهده گروهها وجوامع وكنش متقابل يا طبقه اجتماعي آسان نيست زيرا چيزهاي طبيعي مثل پوست وستاره يا برگ نيستند در جامعه شناسي قطعيت تقريبا غير ممكن است.
در وبلاگ "جامعه شناسي" به نشاني http://social-me.blogfa.com در ادامه ميخوانيد: همه ما براي چيزهاي بسياري كه يونانيان باستان به جهان دادهاند مديون هستيم؛ آنها شاهكارهاي معماري، هنرنمايش، سفالگري، رياضيات، علم وادبيات ودموكراسي را هم به جا گذاشتهاند وهم تحت تاثير قرار دادند. فيلسوفان يوناني براي درك مسائل وپديدهها رويكردي انتقادي نسبت به انديشهها به وجود آوردند با زير پرسش بردن عقايد وانديشهها فيلسوفان يوناني كه مردم به سخنان آنها گوش ميدادند ياد مي دادند كه اقتدار به تنهايي وبه عنوان اساس حقيقت نپذيرند وبه آنچه فرهنگ در جامعه يونان مدعي درست بودن آن است به ديدهي ترديد بنگرند، آنها استدلال مي كردند كه درستي يا نادرستي هر انديشهاي بايد با معيار بيطرفانه سنجيده شود، معيار سنجشي كه مردم صرفا چيزي را فقط به اين دليل كه احساس ميشود خوب است باور نكنند اين معيار همان دليل عقلاني بود يا همان چيزي كه ما منطق ميناميم.
اگر انديشهاي منطقي است پس از طريق قواعد منطقي حاصل شده واگر انديشهاي رد شود به اين دليل نيست كه ما از اين انديشه بدمان مي آيد يا با آنچه ما موافقيم سازگار نيست، بلكه از اين روست كه ما ميتوانيم از طريق اين قواعد بيطرفانه نادرستي آن را اثبات كنيم قبل از يونانيان، درستي حقيقت بستگي به اين داشت كه چه كسي آن را ميگفت يا در كجا نوشته شده بود مثلا رهبر سياسي آنچه را كه اطرافيانش به او مي گفتند باور مي كرد. فيلسوفان يوناني به ما آموختند به كساني كه منطقي نيستند با شك وترديد بنگريم وانديشههايي را بپذيريم كه از طريق بررسي دقيق وسازمان يافته وشرافتمندانه به دست آمدهاند. انديشهاي را جدا كنيد وبه فرض هايش نگاهي بيندازيد ودر جستجوي تناقضهايش برآييد. تمدن يونان سر انجام رو به زوال نهاد ولي دوباره با ظهور فلسفه انتقادي وعلم در قرن پانزدهم تجديد شد وبعد از آن بنيانگذاري جامعه شناسي به عنوان يك علم اجتماعي در قرن نوزدهم رخ داد.
نويسندهاي اشاره كرده كه هرگاه سعي در توضيح جامعه شناسي براي يكي از دوستان رياضيدانش داشته وي نااميد ميشود و ميگويد رياضيات در مقايسه بادرك انسانها آسان است به نظرم اين سخن رياضيدان به اين دليل است كه انسان موجودي پيچيده است ما انديشههاي بنيادي جامعه خود را فرا ميگيريم وآنها را در انگاره ها وجهان اجتماعي خودمان تجسم مي كنيم باورهاي فرهنگ نيازي به اثبات درستي ندارند زيرا ما آنها را از گذشته جامعه خود به ارث مي بريم اجتماعي شدن در سالهاي نخستين زندگي ما را به اعضاي فعال جامعه تبديل ميكند به واسطهي همين اجتماعي شدن انديشههاي كسان نزديك را دروني ميكنيم همچون كودك خردسال ما چيز بهتري نمي شناسيم پس به ناچار آن را ميآموزيم وبعد تقويت ميكنيم.
هنگامي كه با افرادي مواجه ميشويم كه ديدگاهي متفاوت دارند ، تحت تاثير قرار ميگيريم كه انديشههايمان را تغيير دهيم اما مسووليت اثبات ادعا با انديشههاي جديد است نه عقايد قديمي. ترديد فلسفي و معيار سنجش تفكر عقلاني به استدلالي تبديل شد كه به اثبات تجربي معروف است كه در سنجش يك انديشه متكي بر مشاهده دقيق است يك انديشه به نحوي عقلاني به وجود ميآيد، اما بايد به طور تجربي آزمون شود، برخي اين اثبات را به ارشميدس نسبت مي دهند زماني كه انديشهاي پشتوانه تجربي دارد ديگران ميتوانند در آن سهيم شوند وآن را در وضعيت متفاوتي مشاهده كنند و به بازبيني آن بپردازند. بنابراين اين باورهاي مردم نيست كه حقيقت را تعيين مي كند بلكه چگونگي رسيدن به باورهايشان تعيين كننده حقيقت است، اثبات تجربي به اين معناست كه ما ناچاريم در فرايندي به روشني توصيف كنيم كه چگونه به نتيجه گيري رسيده ايم تا ديگران بتوانند اين فرايند را بازبيني كنند اثبات تجربي اساس جامعه شناسي وبسياري انديشههاي ديگر است. بنابراين مشاهده اساس علم است وهمين طور اساس جامعه شناسي.
دليل قابل قبول دليلي است كه فرد بتواند آن را مشاهده كند و با ديگران در آن سهيم شود تا اين كه آنها بتوانند آن را مشاهده ونقد كنند، مثالي كه اين جا مي توان براي مشاهده زد مطالعه دوركيم در مورد علل خودكشي است، او ميخواست بداند چرا ميزان خودكشي در ميان جوامع متفاوت است او اين نظر را مطرح كرد كه اين نسبتها تحت تاثير همبستگي اجتماعي در جامعه است.
جامعه شناسي علم خاصي است ومشاهده گروهها وجوامع وكنش متقابل يا طبقه اجتماعي آسان نيست زيرا چيزهاي طبيعي مثل پوست وستاره يا برگ نيستند در جامعه شناسي قطعيت تقريبا غير ممكن است. ماكس وبر معتقد است همه دانشمندان بايد آماده باشند تا واژگون شدن عقايد خويش را با پيدايش شواهد جديد ببينند. به ويژه دانشمنداني كه درباره انسان تحقيق ميكنند ما معمولا تمايل داريم چيزها را برطبق آنچه در جامعه خودمان فرا گرفتهايم ببينيم؛ برطبق انديشهها وارزشهاي كه به آنها عادت كردهايم واحساس اطمينان به ما ميدهند، با اين همه دستيابي به عينيت كامل در علوم اجتماعي دشوارتر از علوم طبيعي است همه دانشمندان سوگيريهاي دارند ودر مطالعات آنها اين سوگيريها كم وبيش وارد مي شود وما چنان در اين انديشهها غرقيم كه واقع بين بودن را برايمان دشوار ميسازد با وجود اين اگر بخواهيم جامعه وانسان را درك كنيم لازم است با سوگيري خودمان روبه رو شويم وآنها را به طور عيني بررسي كنيم، دقيقا به اين علت است كه علم جامعه شناسي ضروري است ورسالت جامعه شناسي نيز اين است كه پاسخهاي كه افراد مي دهند را كاوش كند وآنچه را كه آنها باور دارند آشكار سازند وانسان را در جامعه مشاهده كنند.
در حالي كه جامعه شناسي دنياي جوانان خشن را براي درك فرهنگ ها وبرچسب ها وواكنش هاي جوانان مطالعه ميكند، مردم ميخواهند كه اين گونه گروه ها از ميان بروند. اگرمهم است كه زندگي خودمان را حقيقتا درك كنيم پس بايد به خودمان نگاه كنيم بايد در آنچه ميدانيم ترديد كنيم واين در نهايت هدف جامعه شناسي به مثابه يك علم است.
|