|
توصيه روز |
|
|
:: بازار کامپيوتر :: |
|
|
:: نکته آموزشی :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
چگونه صفی علیشاه ظهیرالدوله را جراحی روحی کرد! |
| | |
| نظم الدوله که در زمان ناصرالدین شاه وزیر نظمیه بود تعریف میکرد، در زمان ناصرالدین شاه ، صفی علیشاه مرشد بزرگ دراویش آمد به تهران و در پامنار منزل کرد. | نظم الدوله که در زمان ناصرالدین شاه وزیر نظمیه بود تعریف میکرد، در زمان ناصرالدین شاه ، صفی علیشاه مرشد بزرگ دراویش آمد به تهران و در پامنار منزل کرد. از بس مردم به او مراجعه و ابراز ارادت کردند، موجب نگرانی ناصرالدین شاه شد فکر کرد این کیست که مردم اینقدر به او اقبال میکنند برای این که بفهمد مقصود صفی علیشاه چیست و آیا نگرانیش از او بجاست یا نه، یکی از نزدیکان خیلی محرم و قابل اعتمادش را فرستاد نزد او این شخص محرم و قابل اعتماد که با ناصرالدین شاه بستگی نزدیک داشت، ظهیرالدوله بود. ظهیرالدوله رفت به خدمت صفی علیشاه و در همان یکی دو جلسه اول به طوری مجذوب بیانات و اخلال این مرشد شد که بیاختیار گفت یا پیر، من میل دارم در سلک دراویش درآیم! صفی علیشاه گفت به نظرم این کاری است که از شما ساخته نیست. گفت چرا هرچه بگویید من اطاعت میکنم. گفت الان کالسکه و پیش قراولهای شما در سرپامنار ایستادهاند و شما با این لباس فاخر و با این وضع متشخص به نمایندگی شاه مقتدر مملکت اینجا نشستهاید، چطور میتوانید در سلک دراویش درآیید و تکالیف فقیرانه آنها را انجام دهید؟
ظهیرالدوله گفت به طوری شما مرا مجذوب کردهاید که قول و اطمینان میدهم هرچه شما بگویید انجام دهم. خلاصه پس از اصرار زیاد، صفی علیشاه گفت خیلی خوب حالا امتحان میکنیم.
صفی علیشاه یکی از دراویش را فرستاد از پامنار چندمتر چلوار خرید وسط آن را سوراخ کرد و داد به درویش دیگری که در آنجا نشسته بود چند بخیه به آن زد و یک پیراهن درویشی ساده برای ظهیرالدوله درست کرد. صفی علیشاه گفت حضرت والا بفرمایید کالسکه و پیش قراول و نوکرها همه بروند، کلاهتان را هم بردارید این جبه و لباس متشخص را از تن درآورید. ظهیرالدوله همه این کارها را کرد. بعد صفی علیشاه گفت حالا این پیراهن را بپوشید، پیراهن را پوشید. بعد یک کشکول داد به دست او و گفت شما الان از اینجا بروید به خیابان چراغ برق، بعد به خیابان سپه، و خیابان امیریه و خلاصه از حالا تا غروب شعر میخوانید و از این نقلها به اشخاص میدهید و پول میگیرید و عصر پولها را برای من میآورید.
ظهیرالدوله گفت به چشم و با وجود این که خیلی برایش دشوار بود همه این کارها را انجام داد کفش و کلاهش را برداشت لباس درویشی را پوشید و پای برهنه راه افتاد و به همان طریق که صفی علیشاه به او گفته بود رفت به گدایی، عصر هم پولها را آورد داد به صفی علیشاه و گفت مرشد شما این کارها را از من خواستید و چون من قول داده بودم و به شما خیلی ایمان دارم، اطاعت کردم ولی میخواستم ببینم تاثیر و فایده این کار چیست و چرا برای درویش شدن و رسیدن به این علو اخلاقی باید این کارها را انجام داد؟
صفی علیشاه گفت گوش کن. بدترین ناصحان انسان «غرور » انسان است.
غرور به صورتهای مختلف و به ماسکهای مختلف درمیآید و آدمی را مانند شیر متکبر و خودخواه میسازد و هزارها بلا به سر آدم میآورد و چون ما میدانیم انسان هیچ تلقین کنندهای بدتر از غرور ندارد، به همین دلیل ما دراویش می کوشیم تا اگر بتوانیم ، به طول مدت با تمرینهای مختلف، و اگر نشد به وسیله جراحی معنوی، یعنی همین عملی که ما به شما گفتیم، کاری کنیم که این «غرور» بشکند و از بین برود. و من خواستم که شما یک مرتبه از آن اوج عظمت و اقتداری که غرور برای شما ساخته بود به زیر آمده و به صورت پایینترین طبقات مردم جامعه در آیید، با این کار من یک قسم جراحی روحی در شما انجام دادم. غرورتان را شکستم و آن را بریدم و به دور انداختم...
| | | | | | |
|
|
تحليل |
|
|
:: اقتصادی :: |
|
|
:: فناوری اطلاعات :: |
|
|
:: روی خط جوانی :: |
|
|
:: ورزش :: |
|
|
:: فرهنگ و هنر :: |
|
|
:: حوادث :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|